یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

درد دل با خدا

  خداوندا نمی دانم در این دنیای وانفسا کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم نمیدانم نمی دانم خداوندا. در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد. کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم نمی دانم خداوندا به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم دگر سیرم خداوندا. دگر گیجم خداوندا خداوندا تو راهم ده. پناهم ده . امیدم ده خداوندا . که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم دگر پایان پایانم. همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد. چرا پنهان کنم در دل؟ چرا با کس نمی گویم؟ چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟ همه یار...
29 تير 1390

اش نذری

سلام عشق مامان سلام دختر مامان امروز صبح که داشتم می اومدم سرکار این قدر ناز خوابیده بودی که یک بوس گنده از لپت خوردم روز جمعه عمو محسن شامامزاده شاهزاده محمد اش نذری داشت که قرار بود ساعت 3 بریم اونجا تو بخواب بودی که من اروم بغلت کردیم و با بابایی رفیتم اونجا پسر خاله صدیقه میعاد و محمد جواد هم امدند و تو کلی با اون ها بازی کردی اما با میعاد نمی ساختی همش دعوا می کردی تا ساعت 6 شاهزاده محمد بودیم که بعد رفتیم خونه عزیز بزرگه تا ساعت 10 اونجا بودیم ساعت 10 بود رفتیم خونه مامانم به قول تو گلم عزیز کوچیکه تا ساعت 12 اونجا بودیم وقتی اومدیم خونه این قدر خسته بودی که بی هوش روی زمین افتادی و همون جا بخواب...
28 تير 1390

نی نی شگفت انگیز من

نی نی شگفت انگیز من یکتا از مان بچگی تا به الان عادت داره موقع خواب فقط یک دست مو توی دستش باشه تا به خواب بره جالب اینجا هست وقتی از خواب بیدار می شه دستش پر از مو هست حالا خدا به داد من بدبخت برسه که از دست این دختر کچل شدم . ...
25 تير 1390

چایی خوردن یکتا

  سلام  گلم وبلبلم خوبی عزیز دلم دیروز که از سرکار امدم دنبالت دیدم خانمی من رفته توی اتاق عمه جونش و داره برای خودش می رقصه وقتی من را دیدی از خوشحالی نمی دانستی چه کار کنی . ساعت 8 بود که رسیدم خونه خودمون تو طبق معمول بد رفتی پتو و بالش را اوردی و خوابیدی جلوی تلویزیون و دست را شروع کردی به خوردن نمی دانم چه کارکنم یک عادت بدی داری انگشت شصتت را می خوری و یک عادت دیگه از روزی که از شیر گرفتمت عادت به خوردن چایی کردی هر شب موقع خواب یک پستونک چایی می خوری هر چی بهت می گم یکتا سیاه می شی چایی بخوری می گی طوری نیست . همین که چایی را خوردی می گی مامانی سیاه شدم ...
23 تير 1390

تقدیم به فرشته عزیزم

    یکتا جان دوست دارم زودتر بزرگ بشی و بفهمی که چقدر دوستت دارم و از عشق تو دارم می میرم یکتا گلم روزی هزار بار خدا را شاکر هستم که تو فرشته ناز را به من داده امیدوارم امانت دار خوبی باشم. ...
22 تير 1390

نذری برای یکتا

سلام گلم و بلبلم خوبی عزیزکم زنگ زدم خونه عزیز بزرگه گفت داری لباس می پوشی می خواهی همراه عمه بری باشگاه الهی قربون تو فسقلی بشم عزیزکم شب وقتی می ایی خونه تمام حرکاتی که عمه توی باشگاه انجام می دهند تو تکرار می کنی این قدر بامزه دراز نشست می ری گلم دیشب دوباره گفتی مامانی تو می ری سرکار من دق می کنم تو را توی بغلم گرفتم و گفتن خدا نکنه تو دق کنی گفتی خوب صبحها که بابایی من را بیدار می کنه من را ببره خونه عزیز من تو را نمی بینم چشمات را نمی بینم این حرف را مامانهای که سرکار هستند درک می کنند چه قدر سخته برای یک مادر راستی پای مامانی هم کمی خوب شده وبهتر شدم فقط کمی رگ بغل پایم سوزش داره ان...
20 تير 1390

اتفاق بد

سلام دختر گلم خوبی مامان جون    دشب چه شب سختی بود برای ما عزیزکم دیشب ساعت 12 که از خونه عزیز کوچیکه می امدیم خونه تو خودت داشتی از پله ها می رفتی بالا از هشتمین پله پرت شدی پایین وای نمی دانی چه حالی داشتم این قدر جیغ زدم هر چی گفتم یکتا بیا بغل من گفتی خودم می ایم بالا خلاصه وقتی تو را از بغل همسایه گرفتم رنگ دخترم مثل گچ سفید سفید شده بود فقط یک نگاهی به من کردی وگفتی مامانی دوباره بی حال افتادی روی دست من خدایا نمی دانستم چه کار کنم فورا با بابایی تو را بردیم بیمارستان باهنر تشکیل پرونده دادند و تو را بردند سی تی اسکن کنند نمی دانید چه حالی داشتم تو به این کوچولویی بردند توی دستگاه من ...
18 تير 1390

دخملی و مامانش

سلام نفس مامان عزیز مامان ببخشید گلم که دور به دور برایت می نویسم عزیزم خوبی دلم خیلی تا خیلی برایت تنگ شده عزیزکم چند روزی مامانی تو استراحت بود که پا دردش خوب بشه کمی اروم شدم ولی دوباره که امدم سرکار دوباره درد می کنه عزیزم شبها می ری جعبه دکتریت را می اوری می گی مامانی امپول می زنم پات خوب می شه الهی قربون اون دخترم برم که این قدر به فکر مامانش هست . راستی دیروز که خونه عمه جان بودی گفتی عمه من بدبختم   عمه پرسیده چرا : گفتی بخاطر اینکه مامانم خونه نیست بابام خونه نیست تنها هستم وقتی این حرف را شنیدم دق کردم باورم نمی شد این قدر بزرگ شدی و این حرفها را می زنی گلم می دانم چی می کشی عزیزم ولی تحمل کن عزیزم ای...
13 تير 1390

دختر گلم

سلام خوبی دختر گلم امروز عزیز دلم رفته خونه خاله زهرا بابایی صبحی زنگ زد وگفت داشتم یکتا را می بردم خونه خاله زهراش که گفتی نمی ریم خونه عزیز کوچیکه بابایی گفت امروز برو خونه خاله زهرا که خوشحال شدی و گفتی ببخشید حواسم نبود بله امروز می خواهم برم خونه خاله زهرا شیطونی نکنی دختر گلم مواظب خودت باش تا من عصر بیایم دنبالت راستی عزیزم امروز پا درد من بیشتر شده که اصلا" نمی توانم راه برم برایم دعا کن زودتر خوب بشم و با تو گلم بازی کنم می ترسم عزیزم می ترسم که پا درد من خوب نشه خدایا خودت کمکم کن عزیزم می ترسم خیلی می ترسم که نکنه خدایی نکرده ........... ...
5 تير 1390

دعا

    سلام عزیزم نمی دانی مامانی چقدر دلش برایت تنگ شده است امروز پا درد من بیشتر شده باور کن که دیگه طاقتم تمام شده اصلا" نمی توانم تحمل کنم عزیزم از خدا بخواه که زودتر خوب بشوم . از دعای تو فرشته با اون قلب پاکت شاید من هم خوب شوم مامانی عزیزم     ...
4 تير 1390